الاحمدالله هندوی افغانستانیم؟!
نبشهءايشرداس نبشهءايشرداس




در شب و روز های دهه هشتاد، که می شد در وطن نفس کشید، کتاب ارزشمندی را ورق زده بودم، از خامه توانای نویسنده پرتلاش کشور جناب نعمت حسینی، زیر عنوان « سیما ها و آواه ها" چاپ کابل. در آن ثمن فرهنگی آقای نعمت حسینی تلاش ورزیده بود، تا زیستنامه هایی ناموران ادب فارسی را جمع آوری و با ارائه کارکرد های آفرینشی و ادبی آنها، سبک تذکره نویسی دیرین را به گونه جدید آراسته و به تشنه لبان ادبیات و فرهنگ فارسی تقدیم دارد. در آن زمان کتاب « سیما ها و آواها» از سوی مراجع فرهنگی و دست اندرکاران جامعه فرهنگی ستوده شد و از کار آن نویسنده گرامی تمجید ها به عمل آمد. تا جاییکه اطلاع دارم. جلد اول و دوم آن اثر برازنده و با ارزش فرهنگی که نتیجه تلاش های پیگیر مؤلف در غربت است، در آینده نزدیک از سوی انتشارات (بامیان) در فرانسه چاپ و نشر خواهد شد. دوست دارم، در کنار بهره مندی از آفرینش های فرهنگی خامه زنان افغانی، از زندگی آنها و نشیب و فرازی را که در طی نردبان بلند دیده اند و به چکاد مقام والای دست یازیده اند، نیز بدانم. لذا در گسترده هر کاری را نکوهیده ام و شیفته وار با دقت مطالعه کرده ام. در زمینه تذکره نویسی و پیاده کردن زیستنامه و کارنامه های فرهنگیان کشور، اخیرأ شورای فرهنگی افغانها در سویدن، جلد اول کتابی را زیر عنوان « کی کیست در فرهنگ برون مرزی افغانستان» چاپ و به نشر سپرده است. کتاب تالیف جناب پوهاند رسول رهین میباشد و در 322 صفحه در قطع و صحافت خوب برای علاقمندان فرهنگ تقدیم شده است. کار با ارزش پوهاند رسول رهین را بورد نشراتی یا جمعی از ویراستاران باریک اندیش یاری کرده اند تا از بروز اغلاط تایپی و دیگر اشتباهات احتمالی جلوگیری شده باشد. در مورد کيفیت چاپی و دیگر مشخصات زیستنامه ها در فرصت های آینده حتمأ از اهل ژرفبین نقد ادبی و فرهنگی پرداخت هایی را مطالعه خواهیم کرد و من آن صلاحیت را در خود نمییابم تا به این کار خطیر و استادانه جرأت و جسارت ورزم.
البته مراد این هیچمدان قلم شکسته از نبشتن این چند سطر، تجلی حقیقت و رد اهانتی است که ویراستاران گرامی در زیست نامه ای این حقیر، در صفحه 47 کتاب یاد شده مرتکب شده اند. برای خواننده گرامی روشن باشد که پیش از چاپ کتاب، جناب پوهاند رهین دو بار طی نامه برقی ازین کوچک و کمترین جامعه فرهنگی افغانستان، خواستار زیستنامه شد که من هر دو بار نتوانستم حضور شان "نه" بگویم و بنابر کمی وقت پاسخی عرض بدارم و در حقیقت اصلا تا هنوز کاری را انجام نداده ام تا حرفی از زندگینامهء من در کنار برگ کارنامه های فرهنگیان بی بدیل کشور جا یابد و از ژرفای قلب نیز اعتراف میدارم که هرگز خویشتن را مستحق آن حد و حصر نمی پندارم. کوشش ها و تلاش هایم صرف در تجلی تأریخ افغانهای هندو، بودایی و زرتشت متمرکز بوده اند که جفای زمان آن را زیر گرد فراموشی و فرهنگ ستیزی پنهان ساخته است. لذا هرگز این حق را بخود نخواهم داد که در ردیف فرهنگی های افغان، حساب گردم و حرفی از من در میان آید. ویراستاران گرامی کتاب کی کیست در فرهنگ برون مرزی افغانستان، نگاشته اند که بنده (افغانستانی هندی الاصل) میباشم. هندی الاصل بودن من و هندوان افغانستان در هفت اقلیم زمانی و فرهنگی کفر مطلق و اهانت بزرگ است و بوی تعصب و فرهنگ ستیزی میدهد. طوریکه اوراق تأریخ مسجل است، افغانها پیش از آنکه مسلمان ساخته شوند و یا به دین مقدس اسلام رو آورند، پیرو ادیان هندو بودایی و زردشتی بوده اند و در شهامت و فداکاری و پاسداری از سرزمین شان مانند افغانهای امروز سرفراز زیسته اند. دژ استوار بالاحصار، دیوار های کوه های شیردروازه و آسمایی سربلند و آبادی هایی دوره بودایی در بامیان که مدت چنگیز متجاوز را فرصت تسخیر ندادند، نمونه های اندک درین رسته هستند. آیا زمانی مطالعهء شعر «مردان پارو پامیرزاد» اثر شادروان استاد عبدالرحمان پژواک این باور ظهور نمیکند که واقعأ اجداد ما وطن دوست بوده اند. اسناد و برهان که در کتاب «ما باشنده گان دیرینهء این سرزمین» که از جانب شورای فرهنگی افغانها در سویدن نشر گردیده، مبین راستین حقیقت فوق هستند. تاریخ گواه است که پدر سلطان محمود غزنوی، (سبکتگین) تًرکی بود و از ترکیه سالهایی به افغانستان یورش آورد و بعد از ویرانی و تباهی فراوان سلطان این مرزوبوم شد. درست نمیدانم که پسر آن متجاوز در غزنه تولد شده یا با قافله پدر از ترکیه به افغانستان آمده بود. البته او بعد از مرگ پدر سلطان مملکت شد و مردم شکیبایی ما از روی تساهل شان وی را سلطان محمود غزنوی لقب دادند. هرگاه هر هندوی افغان، هندی الاصل است پس چرا سلطان محمود را افغان ترکی الاصل نمی نویسند؟! بیخی به یادم است روز های که به نیایش پرودگار به نیایشگاه بابه سری چند در گذر خرابات می رفتم در آستانه گذر شوربازار دکان کوچک صحافی از جناب حضرت صوفی صاحب عشقری وجود داشت که هر لحظه و هردم دوستان فرهنگی در همان دکان کوچک او لطف و فیض صحبت های آن حضرت فراخدل و صاحبدل را کمایی میداشتند. شاید به کمتر کسانی آشکارا باشد که پدر صوفی صاحب عشقری بنابر دلایلی از سرقمند به افغانستان مهاجرت کرده بود و عمری را در درهً بی نظیر پغمان زندگی کرد. صوفی صاحب پرورده پغمان بهاری بود. پس چرا در مورد آن سرور گرامی نمی نویسند که عشقری افغانستانی سمرقندی الاصل ؟! من در یکی از نبشته هایم«... که شمالی لازار نباشد!» عنوان دارد و بعد از دریافت اقبال نشر در سایت وزین فــــردا و دو هفته نامهء زرنگار چاپ کانادا، در بیشتر از دوازده سایت کاپی و نشر شد، روشن بیان کرده ام، که از هشت پشت در شهر زیبا و پرخاطره ای کابل زیست داشته ام همین کابل و کابلیان بیشتر از دو قرن در برابر متجاوزین ایستاده گی کردند و با سرفرازی در مقابل آنها جنگیدند و در گذرها و محلات کابل افراد اجنبی متجاوز راه خود را گم کرده بودند. تبارم از دسترخوان مبارک کابل و شمالی سبز مخملین، دامن دامن فیض ها برده اند و سرفراز زیسته اند و هیچگاهی از پدر بزرگوارم نشنیده ام که از تبار ما کسی در هند به صفت تبعه آن کشور زیست داشته باشد ویا با خانوادهء ما روابط خویشاوندی داشته باشد.
در مقدمهء ویراستاران کتاب کی کیست در فرهنگ برون مزری افغانستان، میخوانیم: «گفتنی است، بورد نشراتی شورای فرهنگی افغانستان مکلفیت احساس کرد تا زندگی نامه های فرهنگیان شایسته برون مرزی را بخواند و آنچه کلمات و نوشته هایی که طور مستقیم و یا غیر مستقیم توهین و تحقیر دیگران بوده باشد، ادیت نماید. بورد نشراتی احساس میکند که ما در یک جامعه مدنی زندگی داریم و بایست به انتقام گیریهای کهنه و فرسوده و کشت شده بیگانگان که اذهان هموطنان را مغشوش می سازد، پاسخ رد بدهیم» شاید مراد بورد محترم نشراتی در قوسین بالا به عوض (نماید) ـ (ننماید) بوده باشد. و حقیقتأ نیات شان چنین بوده، پس چرا از بکار برد کلمه هندی الاصل احساس مسوولیت نکردند؟! هندو بودن نمیتواند تمسک آن شود که باشنده گان کشور هندوستان هستند. البته این سخنان من هرگز این پندار نا درست را تایید نمیکند، گویا هندوستانی بودن کفر است و ناشایسته. من به تمام مذاهب احترام و ارج فراوان قایلم و می پندارم که همه مردم برادر اند و برابر و انسانیت بزرگترین آیین هست و بس. هندوستان کشور پهناور است و امروز یک کشور نمونه در ارتباط تامین دموکراسی و قانونیت. کافی نیست که صرف به این مساله که رئیس جمهور آن از اقلیت مذهبی اسلام، صدراعظم آن از اقلیت مذهبی سکهـ و رئیس بزرگترین حزب آن کشور یک بانوی اتیالیوی که بعد از عروسی با راجیو گاندی، تابیعت هندوستان را بدست آورد، میباشد. گمان نکنم که این حقیقت بتواند در بسیاری کشور های دیگر جلوه افروخت. از مدارک قوی که در زمینهء فرهنگ، تمدن و زیست افغانهای هندو، بودایی و زردشتی از گذشته ها با وصف فرهنگ ستیزهای روند زمان و در سرتا سر افغانستان عزیز کم وبیش وجود دارند که بگزریم، اسنادیکه در سال 2004 از کوه نارنج شهر کابل و پغمان چهره از زیر خاک افراشتند، کافی نیست تا این پندار غلط و ناشایسته فرهنگی را که هندوان افغان هندی الاصل اند، رد کند و برآن خط بطلان بکشد. تأریخ افغانستان از 628 میلادی یعنی از آغاز تهاجم اعراب به کشور ما، بنا نیافته است بلکه سیستان گذشته و آریانای کهن سنگ بنیاد قوی تاریخ سرزمین مقدس ما افغانها میباشد و از همان عصر و در هر برش زمان تنها شاهان و امرا مملکت تاریخ نساخته اند بلکه توده ای عظیم مردم که زمانی پیروی آیین هندو، گاه بودایی، گاه زرتشتی و امروز اسلام هندو و سکهـ و زرتشتی اند، با مبارزات و سرفروشی شان تاریخ می نویسند.
June 19th, 2005


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
مسایل تاریخی